چطور کودکان باهوش حواس پرت می شوند؟
۲ شهریور، ۱۳۹۸نوروفیدبک چیست؟
۱۰ مهر، ۱۳۹۸" حرف هایم را نمی شنوی , تلاشم را نمی بینی "
«هر چه میگویم باز حرف خودت را می زنی، هر قدر تلاش می کنم، نمی بینی. خسته و بی حوصله بی تفاوت می شوم. گوشه ای می نشینم و سکوت مرا در بر می گیرد و احساس می کنم که دیگر کاری از دستم بر نمی آید. تا از تلاشم خسته ام همینگونه فکر می کنم اما بعد که آرام می شوم باز شروع می کنم به تلاش کردن، که شاید این بار بشنود و ببیند. این کار هر روزه من است و مدت هاست که همین گونه پیش می رود. بارها از خودم میپرسم که چرا نمی شنوی؟ تو که ریزترین صداها را می شنوی و ریزترین چیزها را می بینی، چرا فریادهایم را نمی شنوی و این همه عصبانیت و بغض در گلویم را نمی بینی؟؟؟ به خود باز م یگردم که مطمئن شوم آیا واقعا حرف هایم را با صدای بلند م یگویم؟ آیا واقعا کلمات را خوب ادا می کنم؟ شاید من خوب حرف نمی زنم یا شاید تنها لبهایم را حرکت می دهم و صوتی از من بیرون نمی خیزد؟ چند دقیقه ای با خودم اینگونه می اندیشم اما باز اطمینان می یابم که نه، من می گویم بلند هم می گویم. دیگر درمانده شده ام. نمیدانم چه کار کنم…»
اینها حرف خیلی از افراد است. لحظه ای درنگ کنیم، شاید خود من هم اینگونه باشم. شاید خود من هم کسانی را دارم که سال هاست صدای فریادشان را نمی شنوم و تلاش هایش را نمی بینم. فرض بر این است که اگر گوش داریم و سالم است پس می شنویم و اگر چشم داریم و سالم است پس می بینیم. اما در این میان اتفاقی می افتد که گاهی ما را نابینای گزینشگر و ناشنوای گزینشگر می کند. یعنی فقط بعضی از چیزها را دیدن و شنیدن. یعنی ده ها چیز را دیدن اما ندیدن. ده ها صدا را شنیدن اما نشنیدن. ده ها فاجعه را دیدن اما ندیدن. ده ها التماس را شنیدن اما نشنیدن. یعنی از دست دادن اطلاعاتی که از محیط به سمت من می آیند. یعنی تحریف کردن در ادراک اطلاعاتی که از محیط به سمت من می آیند. همان صداهای شریک زندگی ام را نشنیدن. همان تلاش هایش را ندیدن و اگر هم دیدن با تحریف و سوگیری دیدن. آنگونه که خودم دلم می خواهد دیدن. آن گونه که من دوست دارم شنیدن. نه آن گونه که او می گوید و نه آن گونه که تلاش می کند. یعنی نمی توانم تو را بپذیرم. یعنی از همان بار اول که دیدمت دسته بندی ات کردم. خوب یا بد؟ زشت یا زیبا؟ یعنی قضاوتت کردم و هنوز هم قضاوتت می کنم. حرف که می زنی هم هنوز دسته بندی می کنم. بر اساس طبقاتی که در ذهن خودم دارم. غافل از اینکه طبقات ذهنی من ممکن است به گونه ای باشد که صدایت را نشنوم و تلاشت را نبینم. من نمی توانم تو را بپذیرم. پذیرش برایم سخت است. پذیرش به این معنی که آنگونه که هستی باش و نگران نباش که من تو را دسته بندی و قضاوت نمی کنم.
امروز می خواهم صدایت را بشنوم و غمگینم که خودم هم صداهای دیگران را نشنیدم. دوست دارم که خودم تنهایی به این مهارت برسم اما باز نگرانم که هنوز در حال گریزم. در حال گریز از صدای متخصصی که می تواند شنیدن صداها را به من بیاموزد. اما این بار می خواهم برای یک بار و همیشه شنیدن را یاد بگیرم. یاد بگیرم در کنار متخصصی که قضاوتم نمی کند و مرا می پذیرد. خودم تنهایی شاید بتوانم شنیدن را یاد بگیرم، اما به اندازه تنهاییم یاد می گیرم.
دکتر حمید بارانی، روانشناس مرکز مشاوره مهراز اندیشه